پست 296 رمان فتنه گر ریحانه نیاکام
- 145
- 0
- پنجشنبه 01 اردیبهشت 1401
تهدیدش کارساز شد که دخترک احساس خطر کرد و سریع از روی پایش پایین آمد...
کیسان متعجب خندید: چیکار می کنی جوجه...؟!
نازگل دست به کمر گفت: دانلود رمان صوتی ثابت کردی که چقدر خطرناکی...!!! منم داشتم از جونم محافظت می کردم.
کیسان ابرویی بالا انداخت: تو که آه و نالت هوا بود عزیزم دیگه چه خطری...؟!
-همین بی هوا وارد عمل شدنت، غسل لازمم کرد و خودت و ببین کم مونده شلوارت جر بخوره...!!!
کیسان خندید: مدلشه گلم! تو رو که می بینه نمی تونه آروم باشه...!
نازگل کمی خجالت کشید اما به رو نیاورد: از این به بعد فاصله رو رعایت می کنی آقای معتمد...
-نمیشه عزیزم!!! فاصله مال زمانی بود که طعمت و نچشیده بودم...!
-یعنی مزه ام زیر دندونت رفته...؟!
-بدجور...!!!
دخترک شانه بالا انداخت و موذیانه گفت: به من ربطی نداره عزیزم، از این به بعد فاصله رو حفظ می کنی...!!
کیسان سری بالا انداخت: چیه ارضا شدی، نطق می کنی موش کوچولو...؟!
-مگه من خواستم که بشم، تو خودت من و خفت کردی...!
کیسان به آنی از جا حهید و با یک قدم بلند سمت دخترک قدم برداشت و دست دور کمر بازیکش پیچید...
نازگل جیغ کوتاهی کشید که کیسان خیلی سریع دست روی دهانش گذاشت...
-جیغ نزن بچه...!!!
نازگل سرش را به چپ و راست تکان داد اما کیسان دستش را بر نداشت...
کمی رویش خم شد: خب چی داشتی می گفتی موش کوچولو... هوم...؟! فاصله رو حفظ کنم...؟!
نازگل سکته را زده بود.
پس زد به در مظلومیت و چندبار پلک زد...
کیسان خندید: این کارا رو می کنی من بیشتر دلم می خوادت اونوقت...!!!
دخترک دستش را بالا آورد و روی دستش گذاشت... فشاری داد و مرد دستش را برداشت...
دخترک نفسی کشید...
-خفه شدم...!
کیسان دیگر نتوانست مقاومت کند و بی هوا لب روی لب نازگل گذاشت و بوسیدش...!
ديدگاه های ارسال شده است